خانه...


دلم خانه ی خودمان در مشهد را میخواهد 

مادر

پدر

مریم 

محمد علی

پدر بزرگ و مادربزرگ ها؛ جمع خاله هاو دایی ها و بچه هایشان، عمه و ها و عموها و بچه هایشان

خانه ی پدربزرگ...عید...

جمع های ملایر....

مامان

بابا

آبجی لیلا

 فاطمه و برادرهای بزرگتر


دلم همه شان را میخواهد...



ما آدمها وقتی دوری از اقوام را درک میکنیم؛ به این نتیجه خواهیم رسید که چرا و چطور با مسائل کوچک و بی اهمیت جمع ها را بهم زده و دور میشویم .... دور میشویم... دور میشویم و این دور شدن بی محبتی می آورد...


یادم باشد که  خانواده عزیزترین و گرم ترین کانون هاست... برای گرم تر شدنش بکوشم...


----------------------------------------------------------------------------------------------------------

*: همه ی دوستانی که اینجا هستند خیلی خوب هستند...خیلی خوب، اما ...اما خانواده چیز دیگریست



نظرات 12 + ارسال نظر
عبد کمترین خدا چهارشنبه 20 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 07:53 ب.ظ http://haramallah.persianblog.ir

الهی بمیرم برات آبجی. چه قدر دلت تنگ شده
همش تقصیر بزرگ تر هاست . همیشه جمع های کوچیک دوست داشتنیمون رو به هم میزدند با دعواهای الکیشون. کاش یادمون بمونه و خدا کمکمون کنه که روزی که ما شدیم بزرگ ترهای فامیل همه تلاشمون رو کنیم که این دو روزه ی دنیا همه رو دور هم با خوشحالی جمع کنیم.
اصلا باورت میشه انقدر هر جا میرم دارن پشت سر همدیگه حرف میزنن و گله میکنن دیگه خیلی وقته خونه هیییش کی نمیرم.
یاد قدیما بخیر

آره همیشه تقصیر بزرگنرهاست که برای دفاع ار بچه ها (در اغلب اوقات) کانون ها رو بهم میزنن

باید ما برنامه ریزی کنیم برای گرم تر شدن جمع های خانوادگی و دوستانه، باید با بحث های جالب وارد جلسه بشیم، طوری که همه رو بیاریم تو یک خط فکری و راجع به یه موضوع خاص صحبت کنیم، بقول بزرگترها اگه پشت سر دیگران حرف زدن نباشه پس چی باشه!؟!؟ باید بهشون نشون بدیم که بدون این هم میشه

یاد قدیما بخیر
چون همه ی بچه ها کوجیک بودن و با هم هم بازی... و زود فراموش میکردن همه چیز رو
اما الان اکثر مواقع بخاطر مشکلات بچه ها بزرگترها از هم فاصله میگیرن و با هم بحث میکنن، در صورتی که ممکنه اون بچه ها باز هم مثل دوران کودکی شون فراموش کنن همه چیز رو...

سحر چهارشنبه 20 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 11:04 ب.ظ

سالی که رفتم شهرستان دانشگاه بااینکه یک شب بیشتر نمی موندم
یکهو با یه واقعیت روبرو شدم اینکه دلم برای آدم های که دوستشون هم نداشتم تنگ شده، حتی همسایه ای که ازش میترسیدم

دوری ودوستی همینه

البته الانم دوستشون دارم نه طاقت دوریشون هست نه نزدیکیشون


آره واقعا حتی همسایه ایی که اذیتت میکرد :))
میگم خیلی دوری کشیدی، برا همینه اینقد سنت بیشتر بهت میخوره :))

صبا پنج‌شنبه 21 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 07:15 ب.ظ

سلام

چقدر این مطلب زیبا بود و چقدر هم به موقع؛البته برای من
حیف که بعضی چیزا رو قدر نمیدونیم و میشه چیزی که نباید بشه....
عزیزدلم فاطمه؛چقدر دلم براش تنگ شد الان
از همین مکان اظهار ارادت داریم بهشون

انشاءالله که همیشه شاد و سربلند باشی گٌل به سر عروس

بح بح
سلام خانوووم
آره حیف که قدر نمیدونیم

ایییش، برین این ابراز احساساتتونو جای دیگه خالی کنین! صب تا شب که با هم مکالمه دارن فکر پول تلفن پدر شوهر عزیز رو بکنین ( باید من خواهر شوهر میشدم)

سلامت باشی بانو شما هم همیشه شاد باشی ایشالله

مهاجر جمعه 22 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 02:34 ب.ظ

سلام ابجی

در راستای کامنت او ل منم یه منبر بالاروی داشتم :دی
آدما اگه سعی کنن به جای کینه ورزی محبت کنن قطعا زندگی بهتری خواهند داشت حداقل به خاطر خودشون محبت کنن ...که این خیلی به تدین افراد ارتباط نزدیک داره جایی که کمتر رنگ و بویی از خدا هست بیشتر اعصاب خوردی هست نمیخوام ژست مذهبی ها رو بگیرم ولی به این رسیدم که ادم مومن و با اخلاق با همه رفتارش خوبه ... تا بچه بودم فکر میکردم همه خوبن ، همه رو واقعا دوست داشتم حرفای بزرگترها گله ی بزرگترها رو درک نمکردم ولی حالا ک بزرگ شدم و خودم حس میکنم از نزدیک خیلی چیزا رو خیلی رفتارا رو واقعا دلم میگیره ...دنیای ادم بزرگا رو دوست ندارم هر قدر هم ادم نادیده بگیره خیلی چیزا رو نهایتا دلگیری اتفاق میفته ...خیلی اتفاقاتی میفته که اصلا نمیتونی ازشون حرف بزنی ... این حرف نزدنه درون ادمو متلاشی میکنه ،خیلی وقتها میگم بشه طوری رفت از این اینجا که اثری هم ازت نمونه...

اینها رو میگم که گفته باشم همیشه هستن ادمایی که باهات ساز مخالف باشن که این ادما با اشتباهشون فقط زندگی رو برای خودشون تلخ میکنن چون با کارشون باعث فاصله گیری افراد از خودشون میشن ...اینکه ادم با اونایی که خوشه بگذرونه اونایی که هم فکر هستن و قدرشون رو بدونه که مبادا اونا رو از دست بده ...


و اما منبر بعدی :
عروس جان دلتنگی امریست کاملا عادی چون بلخره خدا بخواد احساسات و عواطف داریم ، اما این را بدان زندگی ادم های بزرک و خاص یه نمه با معمولی ها فرق میکنه یکم سختیش بیشتره ، سختی که تهش شیرینی حس میشه ، که اون هم خالی از اجر نیست ، به خاطر اون اهداف بلندی که این ادمای خاص دارن ، و من شما رو داخل این افراد میبینم ، خدا یه جور دیگه شماها رو دوست داره ...

درگوشی خدمتتان عارض شوم که فقط یکی باشه ادم باهاش احساس خوشبختی کنه قله قاف هم رفت بره :D چون پدر مادرها همینه میخوان ... بچه هم که تا اخر عمرش کنار چدر مادر نمیمونه ... پس "لتسکنوا الیها" باشه هرجا بود حتا هلند :دی
شما زیاد دلتنگی نکن به لتسکنوا الیها فکر کن این دو روزه هم میگذره میره پی کارش :دی


من همیشه دعا گو هستم عروس جان تا حد این شعر "از عمر من انچه هست بر جای / بر گیر و بر عمر لیلی افزای "
لیلی اینجا منظور تو و محمد هستین ولاغیر :دی



همینجا سلامی داریم خدمت صبا جان ، و عرضه میداریم که : چاکرم :D
الان من باید اماده شم برم سر قرار با همین صبا جان :دی پس فعلا SEE YOU:d

برای قسمت آخر فقط باید بگم :|||||||||||||||||||||||||||||||||

:D
کلی چیز نو.شته بودم هیچ کدومش اینجا نسیت :))

ولی خودمون عجب منبر بلند بالایی رفتی":D
سرت سلامت آبجی جان :)

mohajer چهارشنبه 27 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 11:46 ق.ظ

fekr konam az bas fak zadam oon karakter mojaz tamoom shod va mahdoodiat ijad shod aroos jan :D

آره یحتملا :))

هاجر جمعه 29 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 09:30 ق.ظ

از تورقِ وبگاهتان بسی استفاده نمودیم سمانه بانو

لطف دارید بانو :)
وبگاه شما هم بسی خوب است، فقط یه سوال ، آیا ما از قبل با هم آشنایی داشتیم؟

هاجر جمعه 29 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 10:09 ب.ظ

ممنون
نه.فکر نکنم. من وبلاگ شما را از حرم الله دیدم:))

آها
پس خیلی دوستیم :D
صاحب اون وبلاگو میشناسین؟

هاجر جمعه 29 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 10:12 ب.ظ

حالا که عاشق کرده ای قلب غزل ها را

حتی مسلمان کرده ای لات و هبل ها را

حالا که باب استخاره سوره ی نحل است

برگرد و با ما بگذران ماه عسل ها را

بیش از هزار و چارصد سال است می خوانیم

نشنیده ای حیِّ علی خیر العمل ها را ؟

بعد از تو هی افسانه و اسطوره زاییدند

کی می بُری آقا دماغ این دغل ها را ؟

کی می رسی تا این علف ها زیر پاهامان ...

شرمنده ام گستاخی ضرب المثل ها را ! *

ما کاسه های صبرمان هم جنسشان چینی ست

آتشفشانی شو بلرزان این گسل ها را

***

آقا غروب جمعه مرگ ماست اما کاش
پایان ندبه بشکنی ضرب الاجل ها را

___________________________

* اصلا چه حاجت لشگر کور و کچل ها را !

* محمدباقر مفیدی کیا

متشکرم:)

عطیه دوشنبه 2 دی‌ماه سال 1392 ساعت 05:03 ق.ظ http://daqdaqeh.blogfa.com/

شما کیستی آیا ؟

بنده سرکار خانوم ارکیده، سمانه بانو هستم

عطیه دوشنبه 2 دی‌ماه سال 1392 ساعت 05:52 ب.ظ http://daqdaqeh.blogfa.com/


آخی
سلام
خوبی؟
لینکت کردم پ


خوبیم الحمدالله، شما چطوری؟ خوش میگذره ؟

هاجر سه‌شنبه 3 دی‌ماه سال 1392 ساعت 08:39 ق.ظ

نه.فقط میدونم عبذخداس.برخلافه من


آها ازون لحاظ که خیلی عبده خداست، رفیق ما هم هست

[ بدون نام ] جمعه 6 دی‌ماه سال 1392 ساعت 12:48 ق.ظ

فدای شما
شکر خدا
میگذره :)

الحمدالله
انشالله که همیشه خوش بگذره

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد