همیشه یه سری از بچه ها تو دانشگاه با هم بحث میکردن سر برنامه ایی به نام "بفرمایید شام"!
من میگفتم خب حتما برنامه ی جالبیه که اینقدر سرش صحبت میکنن
و حتی یبار یکیشون میگفت من کلی گریه کردم وقتی فلانی باخت و ازین حرفا...
امروز خیلی اتفاقی یکی دو قسمتشو دیدم
بنظر من بیننده های این برنامه و سازنده هاش انسان هایی عقده ایی تازه به دوران رسیده معیوبی هستند که فقط بلدن کلاس الکی بزارن
انسان هایی بظاهر با فرهنگ و با کلاس، اما از درون پوچ
اونهایی که حاضرن در کشورهای اروپایی و آمریکایی تنها زندگی کنند و آشپزی و کارگری و گارسونی کنند اما اینچا باشن....
به تمام معنا حالم بد شد
متاثر شدم
حرفهایی زده میشه تو این برنامه ها که نشان از تهی مغز بودن این عزیزان داره
سفر از مشهد آغاز شد
مشهد مقدس
شهری که باید همه ی دلبستگی هایم را آنجا میگذاشتم و به گوشه ی غربی اروپا، در ساحل دریای شمال سفر میکردم
و ما
زندگی دو نفره را آغاز کردیم در کشوری که به گلهایش مینازد
این یک عدد دانشجوی عزیز1 یکشنبه آخرین امتحان دوران فوق لیسانس را در پیش رو دارد، کسی چه میداند شاید آخرین امتحان دوره ی تحصیلیش باشد ! :دی و هییییییییییییییییچ بلد نیست
کــــــــــــــــــــــلی کار دیگه هم داره
میدونین انگیزه هارو باید تقویت کرد
والااااااااا!!!!
..............................................................................
1) خودم رو عرض میکنم
بیست و پنج سال تمام .....
و این شروع فصلی تازه، پر از اتفاقات خاص در زندگیِ نمیدانم چند ساله ام خواهد بود.
او گفت خواب دیده، خواب دیده خسته ام، خسته در گوشه ایی نشسته ام
خوابت تعبیر دارد....تنهایی میخواهم...نشستن در گوشه ی حرم حبیب
این روزها حتی توان و لیاقت خواندن نماز مستحبی شب آرزوها را نیز در خود نمیبینم، همه خواندند اما من نشستم روبروی ضریحش و فقط چشم دوختم به آستان پر مهرش
ساعاتی را میخواهم تا رو به آسمانت، در جوار حریم امام رئوفت، فارغ از همه ی امواج، نظاره گر تلالؤ ذات بی کرانه ات در اندرون پر آشوبم باشم و به روزهایی بیندیشم که هربار مانند آهویی رمیده از صیاد خسته و رنجور به دیدارت آمدم و امانم دادی....هر بار به محض ورود به حریم پاکت دست نوازش و لطفت را با تمام بدیهایم بر سرم کشیدی، و این مرا کفایت است....به ازاء تمام خوشی های عالم....
دستم را رها مکن