هیچ وقت هیچ کس امانتدار تر از پدر و مادرت نخواهد بود
به نزدیک ترین دوستت هم اعتماد نکن و رازهای قلبت را نگو، چون انسان ریشه اش از فراموش کاری است ( وَ نَسی رَبَه ، حتی خدایش را نیز از یاد می برد...)
عهدهایی که شکسته ، حرمت هایی که ریخته و خوبی هایی که فراموش میشوند
برای رضای کس دیگری احترام کن، محبت کن و دوست بدار
هرکه برای خدا فروتنی نماید، خداوند او را بالا برد (پیامبر مهربانی ها ص )
و یاد بگیر که صبور باشی، صبر بر بدی ها و نامهربانی ها، و در مرحله ی بالاتر ببخش، بخششی شیرین، که حلاوتش را خداوند در طول زندگیت به تو خواهد چشاند ، ایمان داشته باش
وضو بگیر، با خود فکر کن، به تماشای صحنه از دور بنشین، موقعیت خود را در نقش بندی روزگار در نظر بگیر و قضاوت کن.....
ببین که همه چطور در مادیات غرق شده اند...ببین که چطور با رفتارشان آزارت میدهند، چرا باید آزرده شوی؟ از سخن و رفتار چه کسی قلبت کدر شده است؟! ......
از کسانی نباش که تمام هم و غمشان مصروف دنیایشان شده است
این پایان تو نیست....فرزندم
بخاطر داشته باش
اگر عزیزی با رفتارش آزرده خاطرت کرد، فقط و فقط با یاد خاطرات خوشی که با هم داشتید روزها رو سپری کن و به او زمان بده .....
تمام تلاشت رو برای باز کردن راه برگشتش بکن
و او خود بهتر میداند خیر تو را در کجا قرار دهد.
عالِم مطلق، خیرت را در گوشه ایی از دنیا قرار میدهد که فکرش را هم اگر میکردی سریع خودت را از آن خارج میکردی، چون محال مطلق بود از نظر تو!محال بود برایت دوری از خانواده، حتی اگر تو هم راضی میشدی برای ازدواج شهر دیگر (نه الزاما راه دور)، پدرت چنان موضع سرسختی داشت که جرات تکرار حرفت را هم نداشتی!
زمانش را هنگامی قرار میدهد که تو را آزموده است و تو دیگر آن جوان بی تجربه نیستی... به ناگاه پس از آن دریای مواج (آزمون ها) آرامشی هدیه میدهد که ....
حتی دوری فیزیکی از عزیزانت برای همیشه و سختی هایی که میدانی در این راه متحمل خواهی بود نیز قادر نخواهند بود اقیانوس دلت را طوفانی کنند، چرا که میدانی "او" بهترین را برایت انتخاب کرده است.
خودش خوب میداند که در آن روزها و ماه های تصمیم گیری و دو دلی هایی که مدام سراغم می آمد و روانم را پریشان میکرد آیات نورانیش چقدر آرامم میکرد "وَشَاوِرْهُمْ فِی الأَمْرِ فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَى اللّهِ إِنَّ اللّهَ یُحِبُّ الْمُتَوَکِّلِینَ" ..... و این کافی است برای گذر کردن از تمام حرف و حدیثهایی که میشنیدم و میشنوم ....
و بسیاری از آیات دیگر که در این راه تسکین قلبم بوده و هستند و هر روز با خود تکرارشان میکنم
ازدواج ما بدلیل عجایبی که دارد از نوادر است، گاهی گمان میکنم که خدا سالها قبل ما را برای هم آماده میکرده است، و در دفترش نام ما را کنار هم نوشته و زمان پایان یافتن دوره ی سردرگمی ها را 23 اسفند ماه سال 1391، در رواق دارالحجه ی امام رئوفش قرار داده است.
با تمام وجود در آن لحظات برای دوستانم دعا کردم، که خداوند خیر کثیر را برایشان رقم بزند،انشالله
بسمــ رب العشق ...
والطیبات للطیبین والطیبون لطیبات ...
با تفالی به کلام وحی و نظاره گر برروشنایی سوره ی نور ...
و بارش الطاف حضرت حق ...
درسایه سار امام الرئوف ...
با یک یاعلی شکوفه های عشق جوانه زد و
زندگیــ ه اسمانی اغازشد ...
واین یعنی اغاز "ما" شدن ...
باشدکه درساختن ش "علی" وار و "زهرا "وار زیستن الگوقرار گیرد...
و این یعنی "با هم تا بهشت" ....
........................................................................................................................
نویسنده :سانست (خواهر شوهر)
حدست درسته ... شک نکن بهش ... سمانه بانو و جناب مای برادر زوج خوشبخت متن بالا هستن :) :دی
........................................................................................................................
+ دعای خیرتان را بدرقه ی راهشان کنید ...
+بعد از دعا صلواتی هم برای شادی روح بانی وصلت بفرستید ثواب دارد ... : D
+کامنت هاتونو صاحب وبلاگ تایید میکنند...:)
+دوست داشتم توی وبلاگ خودم بنویسم اما به دلایلی ننوشتم ...
یاحق