هو الَذی انزَل السَکینَة فی قلوبِ المومنین

عناوین یادداشت‌ها

  • کل یوم عاشورا... شنبه 7 دی‌ماه سال 1392 14:58
    امام آفتاب کرامتی است که خود را از ویرانه ها نیز دریغ نمی کند. آسمان را دیده ای که چگونه در گودال های حقیر آب نیز می نگرد؟ آب را دیده ای که چگونه پست ترین دره ها را نیز از یاد نمی برد؟ چگونه می توان کار پاکان را قیاس از خود گرفت ؟‌ امام رابا خداوند عهدی است که غیر او را در آن راهی نیست ، و بر همین پیمان است که امام...
  • خانه... چهارشنبه 20 آذر‌ماه سال 1392 12:46
    دلم خانه ی خودمان در مشهد را میخواهد مادر پدر مریم محمد علی پدر بزرگ و مادربزرگ ها؛ جمع خاله هاو دایی ها و بچه هایشان، عمه و ها و عموها و بچه هایشان خانه ی پدربزرگ...عید... جمع های ملایر.... مامان بابا آبجی لیلا فاطمه و برادرهای بزرگتر دلم همه شان را میخواهد... ما آدمها وقتی دوری از اقوام را درک میکنیم؛ به این نتیجه...
  • اولین کار دست بانو در منزلمون پنج‌شنبه 14 آذر‌ماه سال 1392 22:17
    سلام این اولین کار دست بانو هست از سر انگشتان مبارکش این بار هنر قلاب بافی باریده می خوایم بذاریم تو باغچه کوچولوی بانو التماس دعا
  • باغچه ی کوچک من :) چهارشنبه 6 آذر‌ماه سال 1392 23:06
  • این روزها... جمعه 24 آبان‌ماه سال 1392 15:24
    دیشب که بعنوان صاحب خانه پذیرای مهمانان اباعبدالله بودم، با تمام وجود و بیش از پیش نبود مادرم در کنارم را حس کردم
  • محض همینطوری چهارشنبه 8 آبان‌ماه سال 1392 16:44
    سخنران جشن غدیر جمله ی قشنگی گفت دوست داشتم به شما هم بگم گفت همه ی ما اشتراکات زیادی داریم، در 90 درصد موارد مشترک هستیم همه مون ایرانی هستیم همه مسلمان هستیم همه شیعه هستیم همه عاشق کشورمون هستیم همه دوست داریم شعائر دینی رو رعایت کنیم .... اما میبینیم که تو اون 10 درصد اختلاف با هم مشکل داریم ، اون 10 % هم برا اینه...
  • به بهانه ی خداحافظی شنبه 4 آبان‌ماه سال 1392 23:08
    گاه میگویم کاش میشد برخی از دوست داشتنی هایت را تا همیشه با خودت داشته باشی همه ی آدم ها در رفت و آمدند اما گاهی تو میدانی که در رفتنش آمدنی نیست و برای همیشه میرود و خداوند او را برای خود انتخاب کرده است اما گاهی دو انسان را مانند دو خط میبینی که هیچ به رسیدن به هم فکر نمیکنند، اما در تقاطع روزگار به هم میرسند و...
  • ارکیده دوشنبه 8 مهر‌ماه سال 1392 14:35
    گل ارکیده اهدایی از همسر محترم
  • کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَهُ الْمَوْتِ وَ إِنَّما تُوَفَّوْنَ أُجُورَکُمْ یَوْمَ الْقِیامَهِ دوشنبه 8 مهر‌ماه سال 1392 14:28
    این روزها که اینجا هستم و میدانم که برای مدت کوتاهی در این کشور زندگی خواهم کرد هنگامی که چیزی را دوست دارم بخرم با خود میگویم من که اینجا ماندنی نیستم پس بهتر است نخرم نگاهم به اطرافم به گونه اییست که مطمئن هستم اینجا نمیمانم، پس دل نبندم و این داستان زندگی ماست که دلمان را به تعلقات فانی این دنیا خوش میکنیم با این...
  • فردایی برای همه جمعه 5 مهر‌ماه سال 1392 16:19
    قبرستان ها پر از انسان هایی است که گمان میکردند عمر بی کرانه دارند و این دنیا بدون آنها نابود خواهد شد... « هزاران سال از آغاز حیات بشر بر این کره ی خاکی می گذرد . و همه ی آنان تا به امروز مرده اند و ما نیز خواهیم مرد و بر مرگ ما نیز قرن ها خواهد گذشت .... خوشا آنان که مردانه مردند... و تو ای عزیز ...! بدان تنها کسانی...
  • امام خوبیها پنج‌شنبه 21 شهریور‌ماه سال 1392 13:09
    گنجینه ی دردهای تمام زائران است به سهولت میتوان گوش دادن به درد دلهایت ، هواداریش و رئفتش را درک کرد میلادت مبارک امام خوبیها
  • میلادت مبارک مهربان یکشنبه 17 شهریور‌ماه سال 1392 00:52
    سال قبل میلادت را خوب بخاطر دارم .... و سال قبل ترش را ... این وبلاگ رو پارسال همین روزها ساختم
  • بی تو هرگز 2 جمعه 15 شهریور‌ماه سال 1392 23:01
    دوستان محترم ، هرکس چشمش شوره خودش در همین مکان مقدس اذعان کنه.... هنوز چند ساعتی از زدن پُست رخش قرمز نگذشته که ... با دوچرخه رفتم بیرون و پیاده برگشتم :| وقتی که رخش پنچر میشود....
  • بی تو هرگز جمعه 15 شهریور‌ماه سال 1392 15:22
    رخش قرمز اینجانب در کمال ابهت و زیبایی ( فرمون هیدرولیک، صندوق عقب گُل گُلی و سه دنده، در مقایسه با دوچرخه ی همسر که 12 دنده داره خیییییلی ام بهتر میره )
  • شبهای رویایی پنج‌شنبه 14 شهریور‌ماه سال 1392 12:47
  • اروپا جمعه 1 شهریور‌ماه سال 1392 15:59
    انقدر متمدن اند که تو دستشویی هاشون قطره ایی آب وجود نداره کلی از وقت و درآمد روزانه و ماهانه شون رو برای سگ ها و گربه هاشون میذارن و آخر آخر تمدنشون هم همجنس گرایی و مغازه هایی با ویترین های زنده برای اجاره ی زنان هست
  • اللهم عجل لولیک الفرج جمعه 1 شهریور‌ماه سال 1392 12:19
    حضرت على علیه السلام در یکى از خطبه ها پس از حمد و ثناى الهى سه بار فرمود: (( سلونى ایها الناس قبل ان تفقدونى : )) اى مردم سئوالات خود را از من بپرسید، قبل از اینکه مرا نیابید. یکى از اصحاب حضرت بنام صعصعة عرض کرد یا امیرالمؤ منین دجال چه وقت خروج مى کند؟ حضرت فرمود: بنشین ، خداوند سخن تو را شنید و قصد تو را مى داند،...
  • اروپا جمعه 18 مرداد‌ماه سال 1392 15:49
    شهر دلفت (شهری که ما هستیم) کانالهای زیادی داره. انگار شهر لابلای کانالها ساخته شده و مردم میتونن با قایق بین اونها رفت آمد کنن، همه ی رفت و آمد های معمولی با دوچرخه است، شهر خیلی تمیز و آرومیه، مثل یک دهکده ی پیشرفته است در کل کشور هلند کشور زیبایی هست، مناظر طبیعی قشنگی داره اما اما اینجا مال ما نیست، شاید فک کنین...
  • اروپا سه‌شنبه 8 مرداد‌ماه سال 1392 17:16
    محل های فروش مواد مخدر که بصورت قانونی کار میکنن و . . . . . چی توز موتوری در اروپااااااااااااااااااااااااااا =)))))
  • [ بدون عنوان ] سه‌شنبه 1 مرداد‌ماه سال 1392 16:47
    امروز هستیم و فردا به خاطره تبدیل میشویم...
  • پوچی چهارشنبه 19 تیر‌ماه سال 1392 20:54
    همیشه یه سری از بچه ها تو دانشگاه با هم بحث میکردن سر برنامه ایی به نام "بفرمایید شام"! من میگفتم خب حتما برنامه ی جالبیه که اینقدر سرش صحبت میکنن و حتی یبار یکیشون میگفت من کلی گریه کردم وقتی فلانی باخت و ازین حرفا... امروز خیلی اتفاقی یکی دو قسمتشو دیدم بنظر من بیننده های این برنامه و سازنده هاش انسان هایی...
  • فاذا عزمت فتوکل علی الله دوشنبه 17 تیر‌ماه سال 1392 15:25
    سفر از مشهد آغاز شد مشهد مقدس شهری که باید همه ی دلبستگی هایم را آنجا میگذاشتم و به گوشه ی غربی اروپا، در ساحل دریای شمال سفر میکردم و ما زندگی دو نفره را آغاز کردیم در کشوری که به گلهایش مینازد
  • باز آی و دل تنگ مرا مونس جان باش وین سوخته را محرم اسرا نهان باش!!! جمعه 17 خرداد‌ماه سال 1392 11:24
    این یک عدد دانشجوی عزیز 1 یکشنبه آخرین امتحان دوران فوق لیسانس را در پیش رو دارد، کسی چه میداند شاید آخرین امتحان دوره ی تحصیلیش باشد ! :دی و هییییییییییییییییچ بلد نیست کــــــــــــــــــــــلی کار دیگه هم داره میدونین انگیزه هارو باید تقویت کرد والااااااااا!!!!...
  • بیست و پنج سالگی شنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1392 22:59
    بیست و پنج سال تمام ..... و این شروع فصلی تازه، پر از اتفاقات خاص در زندگیِ نمیدانم چند ساله ام خواهد بود.
  • بر آستان مهر شنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1392 22:52
    او گفت خواب دیده، خواب دیده خسته ام، خسته در گوشه ایی نشسته ام خوابت تعبیر دارد....تنهایی میخواهم...نشستن در گوشه ی حرم حبیب این روزها حتی توان و لیاقت خواندن نماز مستحبی شب آرزوها را نیز در خود نمیبینم، همه خواندند اما من نشستم روبروی ضریحش و فقط چشم دوختم به آستان پر مهرش ساعاتی را میخواهم تا رو به آسمانت، در جوار...
  • نه عمر خضر بماند، نه ملک اسکندر/ نزاع بر سر دنیی دون مکن درویش چهارشنبه 4 اردیبهشت‌ماه سال 1392 18:11
     # فرزندم هیچ وقت هیچ کس امانتدار تر از پدر و مادرت نخواهد بود به نزدیک ترین دوستت هم اعتماد نکن و رازهای قلبت را نگو، چون انسان ریشه اش از فراموش کاری است ( وَ نَسی رَبَه ، حتی خدایش را نیز از یاد می برد...) عهدهایی که شکسته ، حرمت هایی که ریخته و خوبی هایی که فراموش میشوند برای رضای کس دیگری احترام کن، محبت کن و...
  • .... سه‌شنبه 3 اردیبهشت‌ماه سال 1392 00:34
    فرزندم بخاطر داشته باش اگر عزیزی با رفتارش آزرده خاطرت کرد، فقط و فقط با یاد خاطرات خوشی که با هم داشتید روزها رو سپری کن و به او زمان بده ..... تمام تلاشت رو برای باز کردن راه برگشتش بکن
  • هو الذی انزل السکینه فی قلوب المومنین، لیزدادو ایمانا مع ایمانهم جمعه 30 فروردین‌ماه سال 1392 13:48
    و او خود بهتر میداند خیر تو را در کجا قرار دهد. عالِم مطلق، خیرت را در گوشه ایی از دنیا قرار میدهد که فکرش را هم اگر میکردی سریع خودت را از آن خارج میکردی، چون محال مطلق بود از نظر تو!محال بود برایت دوری از خانواده، حتی اگر تو هم راضی میشدی برای ازدواج شهر دیگر (نه الزاما راه دور)، پدرت چنان موضع سرسختی داشت که جرات...
  • باهم تا بهشت ... یکشنبه 27 اسفند‌ماه سال 1391 02:12
    بسمــ رب العشق ... والطیبات للطیبین والطیبون لطیبات .. . با تفالی به کلام وحی و نظاره گر برروشنایی سوره ی نور ... و بارش الطاف حضرت حق ... درسایه سار امام الرئوف ... با یک یاعلی شکوفه های عشق جوانه زد و زندگیــ ه اسمانی اغازشد ... واین یعنی اغاز " ما " شدن ... باشدکه درساختن ش "علی" وار و...
  • زنده باد تساوی سه‌شنبه 22 اسفند‌ماه سال 1391 21:36
    نوشته ی خودم نیست اما صلاح دونستم بزارمش، خیلی خوب نوشته ما به مردها گفتیم: می خواهیم مثل شما باشیم. مردها گفتند: حالا که این قدر اصرارمی کنید، قبول ! و ما نفهمیدیم چه شد که مردها ناگهان این قدر مهربان شدند وقتی به خود آمدیم، عین آن ها شده بودیم. کیف چرمی یا سامسونت داشتیم و اوراقی که باید به آنها رسیدگی می کردیم و...