گذشته ها

بسم الله 


چقدر خوندن مطالب این وبلاگ حال و هوای روحم را دگرگون میکند. یادآوری روزهای پر شور جوانی

 و حالا این روزها این  منم با تاوان جوانی های آن روزهایم ...

دلم تنگ روزهایی است که خوشحال بودم از کامنت های تاثیر گذار دوستانم دلم تنگ آن روزهاییست که این روزها دارم تاوانشون رو پس میدم 

کاش میشد اتاقی در مجاورت امام رئوف داشته باشم و برای همیشه مجاورش باشم 

تا هر وقت دلم گرفت منتظر سفر مشهدم نباشم که دلتنگیهایم را برایش شرح دهم. 

آن وقت هر لحظه چشمم به گنبد بود و از ناملایمتی ها شاکی نبودم 

الان هم دیگه شاکی نیستم چون احساس میکنم تلنگری است این روزها برای روح سرکشم. رام میشود. میدانم. آنقدر سرکوبش میکنم تا رام و سربه زیر شود. 

کامنتهای خصوصی مطالب دیگر وبلاگم را میخواندم. یکی از دوستان  محترم لطف کردند و نوشته بودند "

چند تا پست اخیرتان را خواندم و با قبلی ها و شناخت کمی که از شما دارم, احساس کردم که کمی خستگی روحی بر شما چیره شد. به شدت روی خودتان کار کنید. چندان از پست های آخر راه بهشت حس نمی شود. 
در این این امتحانات کوچک کم بیاوریم در بزرگ هایش می خواهیم چه کنیم."


روی خودتان کار کنید...امتحانات کوچک... این کامنت انگار برای این روزهای من نوشته شده است.