مادرم همیشه میگوید تا 40 روز پس از بازگشت فرشته ها همراه مسافر کربلا هستند
تا چهل روز مدام در حرم بودم
نماز میخواندم
شاد بودم
...
حرم- ضریح-کبوترا- خواب خوب هر شبم
چه خوابهای شیرینی
اکنون...
دلم از دلتنگی آرام و قرارم را برده...
اما دریغ از خوابی که لحظه ایی مرا آنجا ببرد
میگویند حریم فرزندش رضا(ع) بوی همانجا را میدهد...راست میگویند
صائب روا مدار که بیت الحرام دل
از فکر های بیهُده بیت الصنم شـود
القلب حرم الله، فلا تسکن حرم الله غیر الله....
و بزرگی میگفت : عزیز من شما حق نداری حتی به همسر، پدر، مادر، خواهر و برادرت هم وابسته شوی....
چه بسا بسیاری از ما که حتی که به تکه سنگی هم دل میبندیم...
این وابستگی ها کار دستت میدهد
و ما، به چه آسانی نالایقان را به حریمی که مختص حضرت اوست راه داده و انتظار پاسخگویی آنان به محبت هایمان را داریم....
اگر تو حتی گوشه ایی از حریم را هم به او دهی، صاحب خانه چون خودش گفته شریک خوبیست، کنار کشیده تا تمام آن حرم متعلق به او شود
درست در اینجاست که فراموش میکنیم صاحب خانه را و به هنگامی که بی محبتی میبینیم میشود آنچه نباید شود.....
به دیدار امام که میرفتند
خود حضرت به استقبالشان می آمد
رویشان را میبوسید
دست هایشان را می فشرد...
گاه رفتن اما که می شد
امام از پشت یک پنجره بدرقه شان میکرد
فرموده باشد:
" برای ما خداحافظی سخت است "
و چه راحت برخی از ما انسان ها خداحافظی میکنیم و دلبسته نشدن را بهانه ....
پ.ن:روایت را بزرگی دررواق امام میگفت و دوستی در وبلاگش آورد و من اینجا آوردم...باشد که رستگار شویم
توکل یعنی آرامش
توکل یعنی اعتماد به او
توکل یعنی اعتقاد به این که او بزرگتر است، خیر تو را میخواهد، تو را میشناسد، او ست که مــُــقــدّرات تو را مینویسد.....
توکل همراه با تلاش
تلاش میکنی برای بهترین ها اما ضربه میخوری، سختی میکشی، بی محبتی میبینی
اینجاست که در اوج مصیبت ها میگویی "هون بی، ما نزل بی انه بعین الله "(چون او می بیند برایم آسان است)
یقین داشته باش که او می بیند، تنهاییت را میداند، بی قراریت را درک میکند و هر لحظه آغوش باز میکند برایت
توکلت را فراموش نکن، آن همه حرفهای قشنگی که قبل ازین مصیبت میزدی...
و تو با آن همه کوله بار معنویت؛ فراموش میکنی....فراموش میکنی آن همه عشق بازیهایت با خدارا ، فراموش میکنی روزی فقط میگفتی" توکلت علی الحی الذی لایموت"
ناشکری میکنی،نه، شاید ناشکری نکنی اما دیگر حال شکر گفتن در سجده هایت را نداری...دلت پر از آشوب میشود، دیگر نمازت را هم ....
صبر رُکنی است در دین که گفتنش به زبان آسان است، شکر مرحله ی بعد است، و تو به جایی میرسی که هیچ چیز جز مصیبت خودتت را نمیبینی ، صبر و شکر را فراموش میکنی...
شنیدن و دیدن مصیبت های دیگران ،هم سالان تو ، مصیبت های ائمه ، همه و همه تو را بفکر فرو میبرد....و در این لحظات هیچ کس جز خودت نمیتواند به تو کمک کند....
سجده کن، خودت را مجبور کن با وجود بی رغبتی سجده کنی....طولانی، زار بزنی، بلند بلند، هر چه شکایت داری همانجا کنی....سجده بزرگترین کمک به تلاطم های روحی است
نگذار ناشکریهایت را دیگران ببینند، بی تابی هایت را
اوست که میخرد این همه بی قراریت را ...
اینجا باید یاد داستان لقمان و اربابش افتاد، همان که میوه ایی تلخ را ارباب به لقمان خوراند، اما لقمان لحظه ایی اخم به ابرو نیاورد ، فقط به این دلیل که ارباب خوبی ها و شیرینی های بسیاری را به او خورانده است و این تلخی نباید باعث فراموش شدن آن همه شرینی شود
اینجاست که امام علی میگوید ورود کفر و ناسپاسی بمانند دیدن مورچه ایی سیاه بر سنگی سیاه در تاریکی شب است و غیر قابل تشخیص....
ربنا اَفرِغ عَلینا صَبرا و ثَبِت اَقدامَنا