عکسی که بارها و بارها به تماشایش نشسته ام و هر بار سخنی جدید با من دارد
شادی مادرانمان ، التهاب و اضطراب من . چشم های خیس پدر، حرف های شیرین عمه، همراهی و هدیه پر ارزش مریم(عبد خدا) و چهره ی مریم(خواهر) و گلهای یادگاریش...
پ.ن: آقای عاقد گفتند سوره ی نور را بیاور؛ و من نتوانستم، گفت بخوان... و من فقط خواندم... و لحظه ایی به خود آمدم که دیدم همه منتظر پاسخ من هستند... تشویشی پر از آرامش که توان بیانش نیست...
دلم عجیب حرم میخواهد، گوشه ایی دنج از حریم باصفای رضوی
تماشای دسته های عزاداری .... پیاده روی های تا حرم و سکوت.....
سکوت کند و به گنبد طلا خیره شود
وقتی نگاه میکنم به آینده خودم را ناتوان و بی رمغ میبینم ، کاش میشد هرزگاهی روزهای زندگی را عقب و جلو کرد...
و هنگامی که به خود می آیم، میبینم که هرآنچه به واسطه ی او خواسته ام داده است... حتی آرامش...
امام رئوف، دلم در ضریح زیبایت جامانده است، میدانم بهترین امانتداران هستی، پس مراقب او باش، گاهی سرکش میشود... تو آرامش کن...
آرامش حرم در هیچ کجای دنیا نیست، اما همراهیش را در همه جای دنیا میتوان احساس کرد...همراهی امامی به رافت آسمان...
ربیع شروع شده است و من هنوز دلم روضه ی رضا میخواهد....
امسال هم از قافله ی اربعین جا ماندم
جا ماندنی بس ناگوار...
آنها که رفتند دلم را پشت سرشان روانه کردم
روانه ی حرم هایی که ...
بماند بقیه اش...