بیست و پنج سال تمام .....
و این شروع فصلی تازه، پر از اتفاقات خاص در زندگیِ نمیدانم چند ساله ام خواهد بود.
او گفت خواب دیده، خواب دیده خسته ام، خسته در گوشه ایی نشسته ام
خوابت تعبیر دارد....تنهایی میخواهم...نشستن در گوشه ی حرم حبیب
این روزها حتی توان و لیاقت خواندن نماز مستحبی شب آرزوها را نیز در خود نمیبینم، همه خواندند اما من نشستم روبروی ضریحش و فقط چشم دوختم به آستان پر مهرش
ساعاتی را میخواهم تا رو به آسمانت، در جوار حریم امام رئوفت، فارغ از همه ی امواج، نظاره گر تلالؤ ذات بی کرانه ات در اندرون پر آشوبم باشم و به روزهایی بیندیشم که هربار مانند آهویی رمیده از صیاد خسته و رنجور به دیدارت آمدم و امانم دادی....هر بار به محض ورود به حریم پاکت دست نوازش و لطفت را با تمام بدیهایم بر سرم کشیدی، و این مرا کفایت است....به ازاء تمام خوشی های عالم....
دستم را رها مکن
هیچ وقت هیچ کس امانتدار تر از پدر و مادرت نخواهد بود
به نزدیک ترین دوستت هم اعتماد نکن و رازهای قلبت را نگو، چون انسان ریشه اش از فراموش کاری است ( وَ نَسی رَبَه ، حتی خدایش را نیز از یاد می برد...)
عهدهایی که شکسته ، حرمت هایی که ریخته و خوبی هایی که فراموش میشوند
برای رضای کس دیگری احترام کن، محبت کن و دوست بدار
هرکه برای خدا فروتنی نماید، خداوند او را بالا برد (پیامبر مهربانی ها ص )
و یاد بگیر که صبور باشی، صبر بر بدی ها و نامهربانی ها، و در مرحله ی بالاتر ببخش، بخششی شیرین، که حلاوتش را خداوند در طول زندگیت به تو خواهد چشاند ، ایمان داشته باش
وضو بگیر، با خود فکر کن، به تماشای صحنه از دور بنشین، موقعیت خود را در نقش بندی روزگار در نظر بگیر و قضاوت کن.....
ببین که همه چطور در مادیات غرق شده اند...ببین که چطور با رفتارشان آزارت میدهند، چرا باید آزرده شوی؟ از سخن و رفتار چه کسی قلبت کدر شده است؟! ......
از کسانی نباش که تمام هم و غمشان مصروف دنیایشان شده است
این پایان تو نیست....فرزندم
بخاطر داشته باش
اگر عزیزی با رفتارش آزرده خاطرت کرد، فقط و فقط با یاد خاطرات خوشی که با هم داشتید روزها رو سپری کن و به او زمان بده .....
تمام تلاشت رو برای باز کردن راه برگشتش بکن