عمریست که گوشه نشین محبتم این گوشه را به وسعت دنیا نمی دهم

ما رافت امام مهربانی ها را چشیده ام 

چقدر این روزها، روزهای بارانیه اینجا، دلم را هوایی صحن و سرای امام رئوف کرده




حرم لبریز زائرها

مسافرها

مجاورها

گروهی آذری ها و گروهی از شمالی ها

یکی از پای قالی و یکی از بین شالی ها

و حالا هر کدام آرام

زبان واکرده در این ازدحام ، آرام :

" ببین این دست پینه بسته را آقا

ببین این شانه های خسته را آقا

به بیخوابی دو چشم خویش را مجبور کردم من

به زحمت پول مشهد آمدن را جور کردم من

نشستم تا بگیرم دامن ایوان طلایی را

به سمتت باز کردم دست خالی گدایی را"


یکی درد دلش را با امام مهربان می گفت

یکی بالای گلدسته اذان میگفت

صدا پیچید در صحن و حرم ، گویا در و دیوار با انصاریان میگفت :

" اللهم صل علی علی بن موسی الرضا المرتضی..."


یکی بغض میان آه را میگفت

یکی هم خستگیِ راه را میگفت

جوان زائری در گریه هایش "آمدم ای شاه" را میگفت


خلاصه عده ای اینجا و خیلی ها ز راه دور ، دلگیر حرم هستند

همان هایی که جا ماندند و حالا پای تصویر حرم هستند...




نظرات 1 + ارسال نظر
مرموز جمعه 14 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 01:27 ب.ظ http://marmuz.blogsky.com

سلام.. خیلی قشنگ بود

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد